جدول جو
جدول جو

معنی آزاده مرد - جستجوی لغت در جدول جو

آزاده مرد
(دَ / دِ مَ)
آزادمرد. آزاده. جوان مرد. فتی ̍:
چه گفت آن سخن گوی آزاده مرد
که آزاده را کاهلی بنده کرد.
فردوسی.
بترسید شاپور آزاده مرد
دلش گشت پردرد و رخساره زرد.
فردوسی.
بزرگان ایران همه پر ز درد
برفتند با شاه آزاده مرد.
فردوسی.
چنین رادی چنین آزاده مردی
ندانم بر چه طالع زاد مادر!
فرخی.
، ایرانی:
زشت بود بودن آزاده مرد
بندۀ طوغان و عیال ینال.
ناصرخسرو.
رجوع به آزاد و آزادمرد و آزاده شود
لغت نامه دهخدا
آزاده مرد
آزاده جوانمرد فتی، ایرانی
تصویری از آزاده مرد
تصویر آزاده مرد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزادمرد
تصویر آزادمرد
آزاده، جوانمرد، برای مثال بمرد از تهیدستی آزادمرد / ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد (سعدی۱ - ۵۱)اصیل، نجیب، ایرانی، برای مثال به گیتی مرا نیست کس هم نبرد / ز رومی و توری و آزادمرد (فردوسی - ۵/۳۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مخفف آزاد مرد است که جوانمرد و کریم وصاحب همت باشد. (برهان قاطع). و رجوع به آنندراج و فرهنگ شعوری و زاد در همین لغت نامه شود:
زاد مردی چاشتگاهی دررسید.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ مَ)
ساده لوح. کنایه از مرد خفیف عقل. (بهار عجم) (آنندراج). نادان. (شرفنامۀ منیری). ابله. (ملخص اللغات حسن خطیب). سلیم دل. ساده دل:
چون که رسد بر سرت آن ساده مرد
گو، ز قدمگاه نخستین بگرد.
نظامی (مخزن الاسرار).
در پدر خود نگر ای ساده مرد
صنعت او گیر و نگر تا چه کرد.
نظامی (مخزن الاسرار).
ز غیبت چه میخواهد آن ساده مرد
که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام عامل حجاج بن یوسف ثقفی که شهر فسا را در فارس تجدید عمارت کرد و شکل آن را که مثلث بود بگردانید. (از نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آزاده. حرّ. (دهار). جوانمرد. اصیل. نجیب. صاحب نسب بلند. شریف. کریم. نبیل:
همه پهلوانان آزادمرد
بر او خواندند آفرینها بدرد.
فردوسی.
بیامد سبک مرد افسون پژوه...
بنزد سه دانا و آزادمرد.
فردوسی.
پدرت آن جهاندار آزادمرد
شنیدی که با روم و قیصر چه کرد.
فردوسی.
خروشی برآمد ز ایران بدرد
از آن شهریاران آزادمرد.
فردوسی.
یکی دشت با دیدگان پر ز خون
که تا او [سیاوش] کی آید ز آتش برون
ز آتش برون آمد آزادمرد
لبان پر ز خنده برخ همچو ورد.
فردوسی.
بهر نیک و بد شاه آزادمرد
بفرزند بر، نازده باد سرد
همی پروریدش بناز و برنج...
فردوسی.
بگفتند کای شاه آزادمرد
بگرد بلا تا توانی مگرد.
فردوسی.
سوم منزل آن شاه آزادمرد [فریدون]
لب دجله و شهر بغداد کرد.
فردوسی.
وز آن پس بشد روشنک پر ز درد
چنین گفت کای شاه آزادمرد...
فردوسی.
چنین گفت کای شاه آزادمرد
نگه کن که فرزند با من چه کرد.
فردوسی.
بشد موبد و برگرفتش ز گرد
ببردش بر شاه آزادمرد.
فردوسی.
میازار کس را که آزادمرد
سر اندرنیارد به آزار مرد.
فردوسی.
ندیده ست کس ترک آزادمرد
چه گویم کنون روز ننگ و نبرد؟
فردوسی.
چنین گفت کای شاه آزاد مرد
چگونه ست کارت بدشت نبرد؟
فردوسی.
و محمد بن هرمز... اندر مظالم شدو گفت بسیستان رسم نیست که مال زیادت خواهند و لشکری بلشکرجای باشد که مردمان را زنان و دختران باشد. مردم بیگانه بمنزل و سرای آزادمردان واجب نکند. (تاریخ سیستان). جدّان من همه جهان بگرفتند هرجا که بسرای آزادمردان رسیدند همان کردند. (تاریخ سیستان). گفت ای آزادمردان چون روز شود خصمی سخت شوخ و گربز پیش خواهد آمد. (تاریخ بیهقی). پس گفت [عبداﷲ زبیر] هان ای آزادمردان حمله برید. (تاریخ بیهقی). و من [عبدالرحمن] و این آزادمرد با ایشان میرفتیم تا پای قلعت، قلعه ای دیدم سخت بلند. (تاریخ بیهقی). فضل [برمکی] املاء همی کرد و سخن نرم همی گفت، یکی سخن بگفت دبیر نشنید... از وی بازخواست... دیگربار گفت دبیر هم نشنید آن سخن دیگربار خواست فضل... گفت چند بار پرسی ای نبطی ؟ گفت آزادمردان چنین گویند! و این داشتم بتو که این شنوم ! (تاریخ برامکه).
بوالفرج ای خواجۀ آزادمرد
هجر وصال تو مرا خیره کرد.
مسعودسعد.
هیچ دانی از چه باشد قیمت آزادمرد
بر سر خوان لئیمان دست کوته کردن است.
سنائی.
بخندید صراف آزادمرد
وز آمیزش زر بدو قصه کرد.
نظامی.
بمرد از تهیدستی آزادمرد
ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد.
سعدی.
بخصمان بندی فرستاد مرد
که ای نیکمردان آزادمرد.
سعدی.
، ایرانی:
بگیتی نداند کسی هم نبرد
ز رومی ّ و توری ّ و آزادمرد.
فردوسی.
و رجوع به آزاده و آزاده مردشود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ مَ)
آزادمردی. چگونگی و صفت آزاده مرد
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ مَ دُ)
آزادمرد. آزاده مرد:
نهان در جهان چیست آزاده مردم
نبینی نهان را به بینی عیان را.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ سَرْوْ)
سرو آزاد:
یلی دید مانند آزاده سرو
برخ چون تذرو و میان همچو غرو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از زاد مرد
تصویر زاد مرد
آزاد مرد جوانمرد حر صاحب همت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادمرد
تصویر آزادمرد
آزاده، جوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزاده سرو
تصویر آزاده سرو
سرو آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزاده مردم
تصویر آزاده مردم
آزادمرد آزاده مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزاده مردی
تصویر آزاده مردی
کیفیت و حالت آزاده مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده مرد
تصویر ساده مرد
سلیم پاکدل صافی ضمیر، ساده لوح ابله احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادمرد
تصویر آزادمرد
((مَ))
جوانمرد، اصیل، نجیب، ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده مرد
تصویر ساده مرد
احمق
فرهنگ واژه فارسی سره